موتور کشتی
21 دی 1399
موتور کشتی بزرگی خراب شد.مهندسان زیادی تلاش کردند تا مشکل را حل کنند اما هیچکدام موفق نشدند!سرانجام صاحبان کشتی تصمیم گرفتند مردی را که سالها تعمیر کار کشتی بود، بیاورند..وی با جعبه ابزار بزرگی آمد و بلافاصله مشغول بررسی دقیق موتور کشتی شد.دو نفر از صاحبان کشتی نیز مشغول تماشای کار او بودند.مرد از جعبه ابزارش آچار کوچکی بیرون آورد و با آن به آرامی ضربه ای به قسمتی از موتور زد، بلافاصله موتور شروع به کار کرد و درست شد.یک هفته بعد صورتحسابی ده هزار دلاری از آن مرد دریافت کردند. صاحب کشتی با عصبانیت فریاد زد:او واقعا هیچ کاری نکرد!ده هزار دلار برای چه می خواهد بگیرد؟بنابر این از آن مرد خواستند ریز صورتحساب را برایشان ارسال کند؟مرد تعمیر کار نیز صورتحساب را اینطور برایشان فرستاد:ضربه زدن با آچار: ۲دلارتشخیص اینکه ضربه به کجا باید زده شود: ۹۹۹۸ دلارو ذیل آن نیز نوشت:تلاش کردن مهم است.اما دانستن اینکه کجای زندگی باید تلاش کردمی تواند همه چیز را تغییر بدهد."تخت پروکروستس"
21 دی 1399
در اساطیر یونان باستان، از شخصیتی به نام پروکروستس نام برده شده است ... او همه مسافرانی که قصد ورود به آتن را داشتند، روی تختی می خواباند و اگر مسافری، کوتاه تر از اندازه تخت بود، آنقدر او را می کشید تا اندازه شود یا اگر هم بلندتر بود پاها یا دستهایش را قطع می کرد!از نظر پروکروستس تنها اشخاصی درست و کامل بودند که به اندازه تخت او بودند!نکته!داستان این تخت داستان هر روز زندگی ماست...در حقیقت تک تک ما آدم ها که خود را جزو افراد روشن و باسواد می دانیم، دیگران را با تخت پروکروستس خود می سنجیم ...تختی که ابعادش اعتقاد، باور، ثروت، قدرت، زیبایی و... است!اگر فردی در این چهارچوب قرار نگیرد، نه تنها باعث افتخار نیست; بلکه ما به عنوان یک آدم بازنده، بی عرضه و بی کفایت به او نگاه می کنیم و آنقدر او را می کشیم یا له می کنیم، تا از اندازه و فرم واقعی خودش خارج شود و طبق سلیقه و قضاوت ما شود...آنگاه که چیزی از خود واقعی اش نماند، تازه به او افتخار می کنیم... !داستان آن تخت، روایت قالب های ذهنی و پیش داوری های ماست.اون خره
21 دی 1399
ملانصرالدین وقتی وارد طویله می شد به خرش سلام می کرد....گفتن:ملا این که خره نمی فهمه که سلامش می کنی...!!!میگه: اون خره ولی من آدمم،من آدم بودن خودم رو ثابت میکنم،بذار اون نفهمه....!!!نکته:حالا اگه به کسی احترام گذاشتی حالیش نبود،اصلا ناراحت نباشید،شما آدم بودن خودتون رو ثابت کردید،بذار اون نفهمه..لکه سیاه
21 دی 1399
در رستوراني در استراليا، گروهي ماهيگير دور هم جمع شده و در حال خوردن قهوه و گپ زدن بودند. درست در لحظهاي كه يكي از ماهيگيران با دستش در حال نشان دادن اندازة ماهي بزرگي بود كه از تورشان دررفته بود، پيشخدمتي از كنار او گذشت و ضربة دست او باعث شد كه قهوه داخل ليوان به ديوار سفيد رستوران پاشيده شود و لكة سياه آن شروع به پايين آمدن از روي ديوار كند.پيشخدمت با ديدن منظره، بيدرنگ دستمالي از پيشبند خود بيرون كشيد و به تميز كردن آن پرداخت، اما لکه سياه قهوه از روي ديوار زدوده نشد.در آن لحظه، مردي از پشت يكي از ميزهاي رستوران بلند شد و به سمت لكة سياه رفت. او يك مداد شمعي از جيب خود درآورد و در حالي كه همه به او خيره شده بودند، شروع به كشيدن طرحي روي لکه سياه كرد.چند دقيقهاي نگذشته بود كه تصوير زيبايي از يك گوزن با شاخهاي بلند روي آن ديوار نقش بست.نتیجه داستان:مرتكب اشتباه شدن، در زندگي همة ما وجود دارد، اما در زندگي هستند كساني كه اشتباه را با آغوش باز ميپذيرند، آن را تغيير ميدهند و به چيزي دلپذير تبديل مي كنند.بهاي يك سنت!
21 دی 1399
پسر كوچكي، روزي هنگام راه رفتن در خيابان، سكه اي يك سنتي پيدا كرد. او از پيدا كردن اين پول، آن هم بدون هيچ زحمتي، خيلي ذوق زده شد.اين تجربه باعث شد كه او بقيه روزها هم با چشمان باز، سرش را به سمت پايين بگيرد و در جستجوي سكه هاي بيشتر باشد.او در مدت زندگيش، 296 سكه 1 سنتي، 48 سكه 5 سنتي، 19 سكه 10 سنتي، 16 سكه 25 سنتي، 2 سكه نيم دلاري و يك اسكناس مچاله شده يك دلاري پيدا كرد. يعني در مجموع 13 دلار و 26 سنت.در برابر به دست آوردن اين 13 دلار و 26 سنت، او زيبايي دل انگيز 31369 طلوع خورشيد، درخشش 157 رنگين كمان و منظره درختان افرا در سرماي پاييز را از دست داد. او هيچ گاه حركت ابرهاي سفيد را بر فراز آسمان ها در حالي كه از شكلي به شكلي ديگر در مي آمدند، نديد. پرندگان در حال پرواز، درخشش خورشيد و لبخند هزاران رهگذر، هرگز جزئي از خاطرات او نشد.افسانه ولنتاین
21 دی 1399
ولنتاین مقدس یک کشیش مسیحی در سده سوم میلادی بود. زمانی که امپراتور CLADIUS دوم بر روم فرمان می راند، کلادیوس دریافت که از آنجا که مردان مجرد همسر و خانواده ای ندارند، نسبت به مردان متاهل بیشتر به سربازی روی می آورند و سربازان بهتری هستند. از همین رو ازدواج را برای مردان جوان ممنوع نمود.ولنتاین که این حکم را ستمگرانه می دانست از فرمان کلادیوس سر پیچی کرد.ولنتاین پنهانی دلدادگان جوان را به عقد یکدیگر در می آورد. هنگامی که این کار ولنتاین آشکار شد کلودیوس حکم اعدام وی را صادر کرد.ولنتاین خودش نخستین فردی بود که برای نخستین بار نامه ولنتاین را نوشت . وی هنگامی که در زندان بسر می برد دلداده دختر جوانی شد که دختر زندانبان او بود.این دختر جوان زمانی که ولنتاین در بازداشت بسر می برد به ملاقات وی می آمد. در پایان این نامه ولنتاین چنین نوشته بود: "از طرف ولنتاین تو." این عبارت هنوز در نامه های روز ولنتاین استفاده می گردد.نکته!!مادامی که در زندگی دنبال گرفتن محبت از دیگران باشی، همیشه در نقطه ضعف قرار داری! هیچ گاه از اطرافیانتان محبت را گدایی نکنید و از آنها برای زیبایی و جذابیت خود تایید نخواهید، که در این صورت چیزی که نصیبتان میشود تحقیر، اهانت و سرخوردگی خواهد بود!به جای اینکه منتظر باشی کسی از بیرون تو را دوست داشته باشد، خودت، خودت را دوست داشته باش و خودت عاشقترین فرد زندگی به شخصیت خودت باش!نان حلال
21 دی 1399
نان حلال خيلي خيلي خوب است. من نان حلال را خيلي دوست دارم. ما بايد هميشه دنبال نان حلال باشيم. مثل آقا تقي.آقا تقي يك ماستبندي دارد. او هميشه پولِ آبِ مغازه را سر وقت ميدهد تا آبي كه در شيرها ميريزد و ماست ميبندد حلال باشد.آقا تقي ميگويد: آدم بايد يك لقمه نان حلال به زن و بچهاش بدهد تا فردا كه سرش را گذاشت روي زمين و عمرش تمام شد، پشت سرش بد و بيراه نباشد.دايي من كارمند يك شركت است. او ميگويد: تا مطمئن نشوم كه ارباب رجوع از ته دل راضي شده، از او رشوه نميگيرم.آدم بايد دنبال نان حلال باشد. داييام ميگويد: من ارباب رجوع را مجبور ميكنم قسم بخورد كه راضي است و بعد رشوه ميگيرم!عموي من يك غذاخوري دارد. عمو هميشه حواسش است كه غذاي خوبي به مردم بدهد. او ميگويد: در غذاخوري ما از گوشت حيوانات پير استفاده نميشود و هر چه ذبح ميكنيم كره الاغ است كه گوشتش تُرد و تازه است و كبابش خوب در ميآيد.او حتماً چك ميكند كه كره الاغها سالم باشند وگرنه آنها را ذبح نميكند.عمويم ميگويد: ارزش يك لقمه نان حلال از همهي پولهاي دنيا بيشتر است!! آدم بايد حلال و حروم نكند.عمو ميگويد: تا پول آدم حلال نباشد، بركت نميكند. پول حرام بيبركت است.من فكر ميكنم پدر من پولش حرام است؛ چون هيچوقت بركت ندارد و هميشه وسط برج كم ميآورد. تازه يارانهها را خرج ميكند و پول آب و برق و گاز را نداريم كه بدهيم.ماه قبل گاز ما را قطع كردند چون پولش را نداده بوديم. ديشب ميخواستم به پدرم بگويم: اگر دنبال يك لقمه نان حلال بودي، پول ما بركت ميكرد و هميشه پول داشتيم؛ اما جرأت نكردم. اي كاش پدر من هم آدم حلال خوري بود!!جواب سقراط
21 دی 1399
گفته میشود که بیشتر اوقات سقراط جلوی دروازه شهر آتن مینشست و به غریبهها خوشامد میگفت.روزی غریبهای نزد او رفت و گفت:"من میخواهم در شهر شما ساکن شوم. اینجا چگونه مردمی دارد؟”سقراط پرسید:"در زادگاهت چه جور آدمهایی زندگی میکنند.”مرد غریبه گفت:"مردم چندان خوبی نیستند. دروغ میگویند، حقه میزنند و دزدی میکنند. به همین خاطر است که آنجا را ترک کردهام.”سقراط چنین جواب داد:"مردم اینجا هم همانگونهاند. اگر جای تو بودم به جستجویم ادامه میدادم.”چندی بعد غریبه دیگری به سراغ سقراط میآید و درباره مردم همان سوال را میکند.سقراط از او هم همان سوال را می پرسد:"آدمهای شهر خودت چه جور آدمهایی هستند؟”غریبه پاسخ داد:"فوقالعادهاند، به هم کمک میکنند و راستگو و پرکارند. چون میخواستم بقیه دنیا را ببینم ترک وطن کردم.”سقراط اندیشمند پاسخ داد:"اینجا هم همینطور است. چرا وارد شهر نمیشوی؟مطمئن باش این شهر همان جایی است که تصورش را میکنی!"نکته:ما دنیا را آنگونه می بینیم که هستیم و در دیگران چیزهایی را می بینیم که در درون ما وجود دارد.انسانی که مثبت و مهربان باشد،هرکجا برود در اطرافش و در آدم هایی که با آنها در ارتباط است، جز نیکویی چیزی نخواهد دید و انسان کج اندیش و منفی باف نیز به هرکجا برود جز زشتی و نقصان در محیط پیرامونش، چیزی را تجربه نخواهد کرد.وقتی تغییر نکنیم هرکجا برویم آسمان همین رنگ است !!!شرط بندی
21 دی 1399
در نزدیکی ده ملانصرالدین مکان مرتفعی بود که شب ها باد می آمد و فوق العاده سرد می شد. دوستان ملا گفتند: ملا بیا شرط بندی کنیم اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی، در آن تپه بمانی، ما یک سور به تو می دهیم و گرنه تو باید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی.ملا نصرالدین قبول کرد، شب در آنجا رفت و تا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد و صبح که آمد گفت: من برنده شدم و باید به من سور دهید.گفتند: ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟ ملا نصر الدین گفت: نه، فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است.دوستان گفتند: همان آتش تو را گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی.ملا قبول کرد و گفت: فلان روز ناهار به منزل ما بیایید. دوستان یکی یکی آمدند، اما خبری از ناهار نبود.گفتند: ملا، انگار نهاری در کار نیست.ملا گفت: چرا ولی هنوز آماده نشده.دو سه ساعت دیگر هم گذشت باز ناهار حاضر نبود.ملا گفت: آب هنوز جوش نیامده که برنج را درونش بریزم. دوستان به آشپزخانه رفتند ببیننند چگونه آب به جوش نمی آید. دیدند ملا یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده، چند متر پایین تر یک شمع کوچک زیر دیگ نهاده.گفتند: ملا این شمع کوچک نمی تواند از فاصله دو متری دیگ به این بزرگی را گرم کند!ملا گفت: چطور از فاصله چند کیلومتری می توانست مرا روی تپه گرم کند؟ شما بنشینید تا آب جوش بیاید و غذا آماده شود!چونه ردن
21 دی 1399
خانم های ایرانی اون دنیا هم از چونه زدن دست برنمی دارن. می گی نه ، نگاه کن:- خانم من فقط مامورم! به من گفتند بشمار، حالا هم شمردم. شما کلا ۱۱۰۳۰۵ رکعت دارید.- ولی من همه را خوندم. نمی شه یه کاریش بکنی؟!- دست ما نیست به خدا. ولی چشم؛ رُندش می کنم. ۱۱۰۵۰۰ خوبه؟... - عجب گرفتاری شدیم. من می گم همه را خوندم. گرد نمی خواد بکنی. همونایی که خواندم را بهم بده.- عرض کردم. مبلتان چرمی بوده. یارو یافت آبادیه مبل ساز، چرمش را از چین وارد کرده.اینها ذبح شرعی نمی کنند. چرم حکم مردار را داشته و نجس بوده. شما می نشستی روش؛ حواستان نبوده دستتان عرق ...- من این هایی که می گی اصلا حالیم نیست. من همه اش را خوندم. یک جایی اشتباه کردی. از جام تکان نمی خورم تا درستش کنی!- ببینید خانم فیلمش هست. ما از لحظه لحظه اعمالتان فیلم گرفتیم. ببینید.- ای خدا مرگم بده. این چیه؟!!- بگذارید رد کنم اینجاش را. خب. همین جا. ببین خانم اینجا که زوم کردم رو مبل نشستید و ...- این منم؟- بله خانم. این هم همان مبلیه که ...- چقدر چاق افتادم اینجا!!!!- چه عرض کنم؟ می توانم کمی کنتراستش را بیشتر کنم ولی نرم افزارم قفل شکسته است!! اسکیل را عوض نمی کند!- آقا میشه این عکس را برام بریزی؟ خدا از حسابرسی کمت نکنه.- فلش دارید همراتان؟- چه حرفی می زنیا! من تازه یک ساعت پیش از قبر درآمدم. فلشم کجا بود؟ نمی شه بریزی رو سی دی؟!- سی دی خام ندارم. بریزم ته این سی دی؟ طوری نیست؟ اعمال یک بابایی است که در جنینی تلف شد. باقی سی دی خالیه.- جا میشه؟- آره بابا. هر سی دی جهان آخرت ۷۰۰۰ گیگ جا دارد.- پس قربون دستت یک موزیکی چیزی هم بریز تهش!!- باشه. یک تکنوازی صور اسرافیل دارم، جدید. حالشو ببر!