داستان کوتاه آموزنده

30 آبان 1402

ناصرالدینشاه سالی یک بار (آن هم روز اربعین) آش نذری می‌پخت و خودش در مراسمپختن آش حضور می‌یافت تا ثواب ببرد. در حیاط قصر ملوکانه اغلب رجال مملکت جمعمی شدند و برای تهیه آش شله قلمکار هر یک کاری انجام می دادند. بعضی سبزی پاکمی کردند. بعضی نخود و لوبیا خیس می کردند. عده‌ای دیگ‌های بزرگ را رویاجاق می گذاشتند و خلاصه هر کس برای تملق و تقرب پیش ناصر الدین شاه مشغول کاریبود. خود اعلی حضرت هم بالای ایوان می‌نشست و قلیان می کشید و از آن بالانظاره‌گر کارها بود. سر آشپزباشی ناصرالدین شاه مثل یک فرمانده نظامی امر ونهی می کرد.

بهدستور آشپزباشی در پایان کار به در خانه هر یک از رجال کاسه آشی فرستاده می شد واو می‌بایست کاسه آن را از اشرفی پر کند و به دربار پس بفرستد. کسانی را کهخیلی می‌خواستند تحویل بگیرند روی آش آنها روغن بیشتری می‌ریختند. پر واضحاست آن که کاسه کوچکی از دربار برایش فرستاده می شد کمتر ضرر می کرد و آنکه مثلایک قدح بزرگ آش که یک وجب هم روغن رویش ریخته شده) دریافت می کرد حسابی بدبختمی شد. به همین دلیل در طول سال اگر آشپزباشی مثلا با یکی از اعیان و یا وزرادعوایش می شد٬ آشپزباشی به او می گفت:

بسیارخوب! بهت حالی می کنم دنیا دست کیه! آشی برات بپزم که یک وجب روغن رویشباشد.

ارسال دیدگاه

خطا ...
آدرس ایمیل وارد شده نامعتبر است.
متوجه شدم