داستان کوتاه آموزنده

4 آذر 1402

روزی لئو تولستوی درخیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بدو بیراه گفتن کرد.

بعداز مدتی که خوب تولستوی را فحاشی کرد، تولستوی کلاهش را ازسرش برداشت و محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت: مادمازل من لئو تولستوی هستم.

زنکه بسیار شرمگین شده بود، عذر خواهی کرد و گفت: چرا شما خودتان را زودتر معرفینکردید؟

تولستوی در جواب گفت:شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید.

ارسال دیدگاه

خطا ...
آدرس ایمیل وارد شده نامعتبر است.
متوجه شدم