داستان کوتاه آموزنده

4 آذر 1402

دانشمندی آزمایشی بسیار جالب طراحی و اجرا کرد :

اوآکواریومی را با دیواری شیشه ای به دو قسمت تقسیم کرد. در یک قسمتماهی بزرگی انداخت و در قسمت دیگر ماهی کوچک تری که غذای مورد علاقه ی ماهی بزرگتر بود. دانشمند به ماهی بزرگ تر هیچ غذایی نداد تا تنها غذایش همان ماهی دیگردرون آکواریم باشد. مطابق انتظار او برای خوردن ماهی کوچک تر بارها و بارها بهطرفش حمله کرد، اما هر بار به دیواری نامرئی برخورد نمود. دیوار شیشه ای به راحتیاو را از غذای محبوب و لذیذش جدا کرده بود. بالا خره بعد از مدتی، از حمله به ماهیکوچک منصرف شد. او باور کرده بود که رفتن به طرف دیگر آکواریوم و خوردن ماهی کوچکتر کاری غیر ممکن است.

 

دانشمندشیشه ی وسط را برداشت، اما ماهی بزرگ تر هرگز به سمت ماهی کوچک حمله نکرد. او حتیبه قسمت دیگر آکواریوم شنا نکرد. اما چرا؟

 

دیوارشیشه ای دیگر وجود فیزیکی نداشت، اما ماهی بزرگ درون ذهنش دیواری شیشه ای ساختهبود. دیواری که شکستنش از شکستن هر دیوار واقعی سخت تر بود. دیوار باور خودش.باورش به محدودیت.

 

بهتریننتایجی که از این آزمایش مبتکرانه می توان گرفت، مربوط به ماهی ها نیست؛ بلکهمربوط به خود ماست :

اگربا دقت در اعتقاداتمان جستجو کنیم، دیوارهای شیشه ای بسیاری پیدا خواهیم کرد کهنتیجه ی مشاهدات و تجربیاتمان است در حالی که بسیاری از آن ها  فقط دردرون  ذهن ما وجود دارند و نه در واقعیت. در یک کلام «شما نمی توانید بیش از آن چیزی بشوید که باور داریدهستید، اما بیش از آنچه باور دارید می توانید انجام دهید».

ارسال دیدگاه

خطا ...
آدرس ایمیل وارد شده نامعتبر است.
متوجه شدم