داستان کوتاه آموزنده

9 آذر 1402

 

 

 

 

زنو شوهری بیش از 60 سال با یکدیگر زندگی مشترک داشتند. آن ها همه چیز رابه طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند. در مورد همه چیز با هم صحبت میکردند و هیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند مگر یک چیز : یک جعبه کفش دربالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند و در موردآن هم چیزی نپرسد.

 

درهمه این سال ها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود اما بالاخره یک روز پیرزن به بستربیماری افتاد و پزشکان از او قطع امید کردند. در حالی که با یکدیگر امور باقیرا رفع و رجوع می کردند پیر مرد جعبه کفش را آورد و نزد همسرش برد. پیرزنتصدیق کرد که وقت آن رسیده است که همه چیز را در مورد جعبه به شوهرش بگوید.پس از او خواست تا در جعبه را باز کند. وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد، دوعروسک بافتنی و مقداری پول به مبلغ 95 هزار دلار پیدا کرد. پیرمرد دراین بارهاز همسرش سوال نمود. پیرزن گفت :هنگامی که ما قولو قرار ازدواج گذاشتیم مادر بزرگم به من گفت که راز خوشبختی زندگی مشترک دراین است که هیچ وقت مشاجره نکنید او به من گفت که هر وقت از دست تو عصبانیشدم ساکت بمانم و یک عروسک ببافم. پیرمرد به شدت تحت تاثیرقرار گرفت و سعی کرد اشک هایش سرازیر نشود فقط دو عروسک در جعبه بود پس همسرش فقطدو بار در طول زندگی مشترکشان از دست او رنجیده بود از این بابت در دلش شادمان شدپس رو به همسرش کرد و گفت این همه پول چطور؟ پس اینها ازکجا آمده؟

درپاسخ گفت : آه عزیزم این پولی استکه از فروش عروسک ها به دست اورده ام.

 

 

 

ارسال دیدگاه

خطا ...
آدرس ایمیل وارد شده نامعتبر است.
متوجه شدم